از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
به خواب نه
که به رویا می روم
آنجا که زندگی خواهم کرد به دلخواه
نه آنگونه که در زندگی هیچ نتوانستم
شگفتی است قدم زدن در مه
هر سنگ و بوته ای تنهاست.
هیچ درختی درخت دیگر را نگاه نمیکند.
همه تنهایند.
ه.ه
زندگی میکنم ... حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!!
چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد بگذار هر چه از دست میرود برود؛ من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد، حتی زندگی را .
.چ.
مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت
سلام وحال پرسی و شروع خوش زبانیت
و چوپان کوهستانها
پنیر می آوردم و
شبهنگام برای گلهای خوابیده آواز میخواندم
و برای کودکان
تا با موجهای نقرهای
به عکس ماه وارد شوند
و در گهواره تکان بخورند
حالا...
ک.خ
کسی اکنون در جایی از جهان می گرید ،
بی دلیل در جهان می گرید ،
برای من می گرید .